روى دندان هاى جمجمه مى ریخت
تبلیغات
به این سایت رأی بدهید
منوی کاربری


عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
موضوعات
خبرنامه
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



لینک دوستان
آخرین مطالب
دیگر موارد

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 62
بازدید دیروز : 7
بازدید هفته : 986
بازدید ماه : 3316
بازدید کل : 73330
تعداد مطالب : 265
تعداد نظرات : 32
تعداد آنلاین : 1

آمار وب سایت

آمار مطالب

:: کل مطالب : 265
:: کل نظرات : 32

آمار کاربران

:: افراد آنلاین : 1
:: تعداد اعضا : 26

کاربران آنلاین


آمار بازدید

:: بازدید امروز : 62
:: باردید دیروز : 7
:: بازدید هفته : 986
:: بازدید ماه : 3316
:: بازدید سال : 23514
:: بازدید کلی : 73330
نویسنده : mohammad
دو شنبه 5 اسفند 1392

هر روز وقتى بر مى گشتم، بطرى آب من خالى بود، اما بطرى مجید پازوكى پر بود.

توى این حرارات آفتاب، لب به آب نمى زد. همش دنبال یك جاى خاص مى گشت.

نزدیك ظهر، روییك تپه خاك با ارتفاع هفت هشت متر نشسته بودیم و دید مى زدیم

كه مجید بلند شد. خیلى حالش عجیب بود. تا حالا این طور ندیده بردمش. هى مى گفت پیدا كردم. این همون بلدوزره و ...

 

یك خاكریز بود كه جلوش سیم خاردار كشیده بودند. روى سیم خاردار دو شهید

افتاده بودند كه به سیم ها جوش خورده بودند و پشت سر آنها چهار شهید دیگر.

مجید بعضى از آنها را به اسم مى شناخت. مخصوصاً آنها را كه روى سیم خاردار

خوابیده بودند. جمجمه شهدا با كمى فاصله روى زمین افتاده بود. مجید بطرى آب را برداشت،

روى دندان هاى جمجمه مى ریخت و گریه مى كرد و مى گفت:

«بچه ها! ببخشید اون شب بهتون آب ندادم. به خدا نداشتم. تازه، آب براتون ضرر داشت!» ... مجید روضه خوان شده بود و ...




:: موضوعات مرتبط: خاطرات تفحص , ,
:: بازدید از این مطلب : 1126
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
مطالب مرتبط با این پست
دیگر شهدا تشنه نیستند.فدای لب تشنه ات پسر فاطمه(س).
روی عقیق نوشته بود:« به یاد شهدای گمنام»
شهدایی که در فاضلاب انداخته شده بودند
شهدایی که با شکنجه، زنده به گور شدند
هفت شهیدی که با قیچی‌های بزرگ فولادی از وسط جدا شده بودند
دیگر دنبال آب نبودیم . « شهید ابوالفضل ابوالفضلی»
ژنرال بعثی گفت: همراه این شهید پارچه قرمزرنگی بود
عکسی خندان از امام خمینی(ره) تو جیب شهید گمنام...
دیدیم روی پیشانی یک شهیدروئیده اند
راهی بازار شد.مثل دیوانه ها شده بود.عکس را به صاحبان مغازه ها نشان میداد
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه:








.:: This Template By : Theme-Designer.Com ::.
درباره ما
منو اصلی
نویسندگان
آرشیو مطالب
مطالب تصادفی
مطالب پربازدید
نظر سنجی

نظر شما در مورد وبلاگ چیست؟

پیوندهای روزانه
تبادل لینک هوشمند


  خندهتبادل لینک هوشمند خنده
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان دفاع مقدس و آدرس defaemoghadas3.tk لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.